قاسم حسین قنبری: آخرین امتحان خرداد را که می دادیم بچه شهری ها می رفتند دنبال مسافرت و تفریح. ولی ما بچه دهاتی ها تازه کارمان شروع می شد. جالیز ها و گوسفند ها آماده پذیرایی از ما بودند و ما برای اوقات فراغت مشکلی نداشتیم. بعضی وقت ها آنقدر اوقات فراغت سنگین بود که از خدامون  بود که برگردیم مدرسه و بیشتر وقت ها حتی فراموش می کردیم که آن روز چند شنبه است. من بیشتر اوقات فراغتم  را در جالیز می گذراندم. صبح ساعت 6 می رفتیم سر جالیز و ظهر می آمدیم خونه برای ناهار و دوباره سر جالیز تا غروب. یک روز  وجین، روز بعد کود، روز بعد تنک و … تا اینکه خربزه ها می  رسید و اوقات فراغت به جاهای خوبش میرسید.

در یکی از همین سال ها که ما دوره ی دبیرستان را طی می کردیم و نزدیک کنکور می شدیم ، بچه های محل که انگار انرژی زیاد آورده بودند تصمیم گرفتند که در روستا یک باشگاه گونگ فو راه بیندازند. این شد که لباس تهیه کردیم و ثبت نام . مکان هم مسجد روستا بود. البته حیاط مسجد. 

    جلسه ی اول کلی حال کرده بودیم . استاد هم به ما کلی مشت ولگد زدند تا بدنمان آماده شود. یک نوع لگد مهلک هم به ما یاد دادند به نام یته که از پهلو زده می شد. جلسه اول به خیر گذشت و جلسه دوم کمی زودتر کار را تعطیل کردیم. من به اتفاق مصطفی پسر عمویم با موتور  در حالی که لباس های خوفناک کونگ فو را پوشیده بودیم عازم مسجد بودیم برای تمرین. وسط راه  بودیم و مصطفی یادش افتاد که گاوشان را ندوشیده است. برگشتیم و برای صرفه جویی در وقت از دیوار پریدیم توی طویله و مصطفی با عجله شروع کرد به شیر دوشی. اما گاوه عصبانی بود و راه نمی داد.مصطفی هم گفت الان آدمت می کنم. و یک ضربه یته زد تو شکم گاو . بالاخره رفتیم باشگاه و …

   فردای آن روز خبردار شدیم که گاو بیچاره سقط کرده است.  بیچاره  یکی دو ماه آبستن بوده و ما نمی دانستیم. بابای مصطفی یعنی عموی من دنبال علت سقط جنین گاو بود. اما من و مصطفی جریان را لو ندادیم تا چند سال بعد که دیگه خطری ما را تهدید نمی کرد برای رهایی از عذاب وجدان به جرم خود اقرار کردیم.

 بعد از دو جلسه تمرین در حیاط مسجد پیرمردهای آبادی ما را از مسجد بیرون کردند.  به این دلیل که مسجد جای این مسخره بازی ها نیست. ما هم به یک قلعه نقل مکان کردیم و در حیاط آن تمرین می کردیم. موقع تمرین آنقدر خاک بلند می شد که چشم، چشم را نمی دید. خلاصه مهر ماه آمد و اوقات فراغت ما تمام شد و دوباره مدرسه.

.

خاطرات خود را برای ما ارسال کنید.